ارمغان دانش

لباس گرم

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۵ ب.ظ

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.


به او گفت:- آیا سردت نیست؟نگهبان پیر گفت:


- چرا ای پادشاه! اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت:

- اشکالی ندارد. من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود در قصر پیدا کردند که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:

"ای پادشاه! من به خاطر وعده ای که به من دادی مردم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۰
على خاکپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">