ارمغان دانش

قصه ی کوتاه

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ب.ظ

.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟

آهنگر سر به زیر اورد و گفت

وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۸
على خاکپور

نظرات  (۱)

۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۰ ج. سبزعلیپور
سلام
علی جان 
په حکایت های خوبی اینجا جمع کردی افرین وبلاگت خیلی زیباست 
افرین چقر هم با سلیقه ای! احسنت. داستانهایت خیلی عمیق هستند. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">